loading...

اغواگر

چرا به دام چشم اغواگر افتادم!؟

بازدید : 12
يکشنبه 13 بهمن 1403 زمان : 10:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اغواگر

«به نام خدای لبخندها»

راستش نمی‌خواهم خیلی وقتتان را بگیرم. مگر نه اینکه شما هم باید هزینه/فایده کنید تا زندگی‌تان به پیش برود؟ بگذریم، اینها اصلا مهم نیستند. الان اینها آنقدری حوصله سر بر هستند که صحبت‌های استاد محترم بیوشیمی‌ام هست!

ازآنجایی که حوصله‌ام نمی‌کشید به این محل پناه آوردم. معمولا نوشتن، آدمی‌را آرام می‌کند. اما این تنها چیزی نیست که آدمی‌را آرام می‌کند. معمولا اگر کسی از طبع لطیفی برخوردار باشد این را تایید می‌کند که چیزی لذت بخش‌تر از آفریدن و زائیدن نیست. خواه زایش یک بیت شعر، خواه یک متن کوتاه، یک ریلز(معادل فارسی یافت نشد) ساده یا هرچیز دیگر. اما اگر انسان نیک بنگرد و این عرصه را بکاود می‌فهمد که حتی آفریدن هم تا یک جایی تو را همراهی می‌کند و پس از آن روح سرکش و تشنه‌ات به دنبال چیزی بالاتر و بهتر می‌گردد. اما چه چیزی می‌تواند این روح نا آرام را آرامش بخشد؟؟

برچسب ها
بازدید : 2
يکشنبه 13 بهمن 1403 زمان : 10:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اغواگر

اغواگر

بسم الله الرحمن الرحیم

«...اکنون برای شما فرقی ندارد. هم این و هم آن را در قمار خواهید باخت...»

تابحال داستایوفسکی و جلال آل احمد را در کنار هم تصور کرده‌اید؟

شاید از خودتان بپرسید چه سوال عجیبی! اما من این چیز عجیب را در رمان « قمار باز» تجربه کردم؛ داستان پردازی جذاب داستایوفسکی در کنار ترجمه جالب جلال آل احمد!

الکسی ایووانویچ جوان، معلم سرخانه‌ی یک خانواده پولدار روس است که همراه آن‌ها به سفر می‌رود. از قضا این خانواده تخصص زیادی در از دست دادن سرمایه‌ی خودشان دارند و این باعث شده که مرد این خانواده یعنی ژنرال بازنشسته، تحت نفوذ مردی فرانسوی به نام آقای مارکی قرار بگیرد و توسط یک زن فرانسوی تسخیر شود. داستان در کشمکش است و همه از جمله پولینا الکساندروونای جوان- دختر خوانده ژنرال، که من نمی‌دانم چرا چند تا اسم داشت- منتظر مرگ مادربزرگ پیر خود هستند که زن یک ژنرال روسی بوده و کلی مال و منال دارد. موسیو مارکی منتظر است که قرضش را از ژنرال بگیرد، مادمازل بلانش- خانم فرانسوی مسخر قلب ژنرال- منتظر پولدار شدن ژنرال و ازدواج با اوست. و هرکس به طریقی انتظار مرگ پیرزن را می‌کشند. در این میان همگی- غیر روس‌ها- با تمسخر عجیبی نسبت به روس‌ها، با الکسی ایووانویچ صحبت می‌کنند ولی ایووانویچ که دلسپرده‌ی پولیناست در اطراف این خانواده می‌پلکد و در استخدام ژنرال است. برخورد پولینا از ابتدا تا انتهای داستان به گونه‌ای است که آدم نمی‌تواند بفهمد واقعا چه حسی نسبت به ایووانویچ دارد. ایووانویچ که اظهار وفاداری و گاهی عشق می‌کند یکبار به پولینا گفته که حتی حاضر است خودش را از قله‌ی کوه شلاگنبرگ به پایین بیندازد به درخواست پولینا با مقداری پول به قمارخانه‌ می‌رود و به قمار می‌پردازد. اینجا آغاز داستان عجیب روس‌ها و قمار در این رمان است. داستایوفسکی که تمام دارایی‌اش را در قمار از دست داده مجبور می‌شود در ۲۶ روز این داستان را بنویسد تا بتواند قرضش را بدهد. پس طبیعی است که فکر کنیم او دارد از میل شدید درونی خودش به بازی رولت می‌گوید و به‌گونه‌ای الکسی قمار بازتجسمی‌از بخشی از شخصیت خود اوست. رولت بازی‌ای است که در هر لحظه تو را بیشتر مجذوب خودش می‌کند، نه اینکه جذاب باشد، نه! رولت تو را سحر می‌کند. انگار دیگر چیزی را حس نمی‌کنی، تنها به دنبال چند برابر کردن پول روی میز سبز هستی و لاغیر. یکجور دیوانگی آنی. البته طبیعی هم هست اینکه در چند لحظه و بدون زحمت صرفا با چرخیدن یک توپ بتوانی پول دربیاوری همانقدر جذاب است که انگشت زدن روی صفحه گوشی و جمع کردن پول از همستر! اما مقصود من از گفتن این‌ها این نبود که خدای نکرده به ساحت مقدس همستر بزرگ توهین کنم و یا بازی بی رحم قمار را به سخره بگیرم بلکه منظور من به همان جمله‌ی صفحات آخر رمان است. جایی که متوجه می‌شویم پولینا، مستر آستلی را برای چه کاری مامور کرده و نظرمان در مورد خیلی چیزها تغییر می‌کند. همانجایی که می‌گوید:«...اکنون برای شما فرقی ندارد. هم این و هم آن را در قمار خواهید باخت...» خدای من. چقدر دقیق. هیچوقت فرقی نداشته. ما در هر لحظه و هر موقعیت تمام داراییمان را به قمار می‌گذاریم. ما چقدر برای وقتمان، برای زندگیمان، برای جوانیمان و خیلی چیزهای دیگرمان برنامه داریم!؟ تقریبا هیچی! انگار که این سرمایه‌ها را به امید برد قمار می‌کنیم. قماری که در آن همیشه بازنده‌ایم چون وقت، زندگی، جوانی و... ابدی نیستند و از دست می‌روند و ما می‌مانیم و شور و شوق قمار مجدد به امید برنده شدن؛ تا اینکه همان اندک داشته‌ها را هم می‌بازیم. آری همه ما قمار باز هستیم!

بازدید : 3
يکشنبه 13 بهمن 1403 زمان : 10:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اغواگر

کتاب ویلون زن روی پل|اثر خسرو بابا خانی|نشر جام جم+خرید و معرفی

بسم الله الرحمن الرحیم

« همیشه عمل مقدم است بر حس »

چند روزی می‌شود که کتاب را تمام کرده‌ام ولی پستی در موردش قرار ندادم . چونکه حال نداشتم دست به کیبورد ببرم و چند خطی مهمانتان کنم . همه‌ی اینها بخاطر این است که نوشتن سخت است . آری، نوشتن سخت است، کیست که این را نداند؟ گاهی نوشتن یک متن کوتاه ساعت‌ها زمان از تو می‌گیرد، چرا که نوشتنت نمی‌آید و اصطلاحا می‌گویی حسش نیست . درحالی که به قول استاد باباخانی اگر ما بخواهیم منتظر بمانیم تا حسش بیاید احتمالا هیچگاه چیزی نخواهیم نوشت . این بود که بلاخره در ساعت ۲ : ۳۲ دقیقه‌ی شب، توی اتوبوسی که تهران را به مقصد یکی از شهرهای جنوبی کشور ترک کرده بود دست به گوشی بردم ولی احتمالا آن را چند روز دیگر منتشر کنم . نه اینکه حسش نباشد، نه ! این متن عجله‌ای و بین راهی باید ویرایش شده و در قالب مناسب تری به پیشگاه مخاطب عرضه شود . این همان درسی است که من از خسرو خوبان یاد گرفتم . اینکه لوتی‌گری را در حق مخاطبم به حد اعلا رسانده و خدمتگزار باشم .

داستان خریدن این کتاب هم در نوع خودش جالب است . یکبار که به دلایلی تا حدود ساعت ۷ عصر در دانشگاه به همراه چند نفر از رفقا مانده بودیم؛ کمبود چیزی را در خودم حس کردم و بر آن شدم که آن را با یک کتاب پر کنم . این شد که دوستان را به هر طریقی که می‌توانستم راضی کردم همراهم بیایند تا من بتوانم کتابی بخرم و پس از آن به سمت ایستگاه مترو و متعاقبا خوابگاه برویم . در نگاه اول نام کتابی توجهم را جلب کرد . من قبلا تعریفش را شنیده بودم ولی نمی‌دانستم دقیقا در چه موردی است . همین شد که آن را خریدم و راه افتادم . چند صفحه‌ای که خواندم ناگهان به یاد آوردم و دنیا روی سرم آوار شد .

« این کتاب رو باید معتادا بخونن !!»

این جمله‌ای بود که در مورد کتاب « ویولون زن روی پل » توی ذهنم داشتم و به خودم لعنت می‌فرستادم که چرا پولم را خرج چنین کتاب بدرد نخوری کرده‌ام اما نمی‌دانستم کمتر از دو ماه بعد، درست زمانی که امتحانات ترمم را تمام کردم با چه چیزی روبرو خواهم شد . حدودا اواخر تیرماه وقتی که داشتیم اثاث کشی می‌کردیم، چند ساعت بعد از تمام کردن کتاب جذاب « کتابخانه نیمه شب » ، با خسرو خوبان همراه شدم . پس از آنکه مهر ایزدی او را در شب قدر از مرگ خودخواسته رهایی داد، به همراه دکتر میرلوحی، پا به پای قلمش حرکت کردم . واژگان سحرآمیزی که از سر پنجه‌های جادویی او تراویده بود مرا با خودش به میانه دهه شصت و هفتاد برد . ذره ذره با او اعتیاد را چشیدم و به پیش آمدم . طعم ترس و اضطراب و خماری را احساس کردم و با هر اقدام ناموفق برای ترک غم سراسر وجودم را در بر گرفت . هر بار که شخصی سرش را شیره می‌مالید، صورتم گر می‌گرفت و هر بار که شخصی او را مظلوم گیر می‌آورد و تلکه می‌کرد، عصبانیت تمام وجودم را فرا می‌گرفت . شاید دکتر میرلوحی ده سال منتظر بازگشت خسرو مانده بود ولی این انتظار برای خواننده رمان تنها چند خط است و خسروخان با تحولی عجیب و شخصیتی جدید مجدداً پا به مطب استن لورل ( لقبی که استاد بخاطر شباهتش با آن بازیگر غربی به او داده بود ) گذاشت . این تحول هم خودش داستانی عجیب دارد که باید فلش بک بزنیم به اواخر دهه هفتاد خورشیدی و آشنایی با آقای مهندس و کنگره‌اش که برای رهایی معتادان عزیز از بند اعتیاد شیوه‌ای جدید را در پیش گرفته بود . در‌واقع مهندس در زمانی که هنوز اعتیاد جرم بود و معتاد مجرم، معتاد را بیمار می‌دانست و اعتیاد را بیماری ! همین دیدگاه انقلابی بود که خیلی‌ها را نجات داد و هنوز هم خیلی‌های دیگر را نجات می‌دهد .( مراجعه شود به وبسایت جمعیت احیای انسانی کنگره‌ی 60)

در نهایت من آموختم که اعتیاد صرفاً مربوط به افیون نیست؛ که خیلی وقت‌ها ما درگیر خیلی چیزها می‌شویم و یکی از مهمترین انگیزه‌های من برای ترک و بازگشت به آغوش اجتماع کتاب « ویولون زن روی پل » خواهد بود !

بازدید : 430
يکشنبه 20 ارديبهشت 1399 زمان : 3:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اغواگر
<a href="/tag/%D8%A7%D9%86%DA%AF%DB%8C%D8%B2%D9%87+%D9%85%D9%86" title="اطلاعات بیشتر درباره انگیزه من" rel="noopener noreferrer">انگیزه من</a>برای ادامه درس خوندن...!! :: اغواگر

اغواگر

گاه نوشته‌های پسرکی تنها
اغواگر

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

نویسندگان

پیوندها

پیوندهای روزانه

سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۰۱ ب.ظ |پسرک تنها | ۰ نظر
  • پسرک تنها

نظرات

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

بازدید : 251
جمعه 22 اسفند 1398 زمان : 13:30
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اغواگر

افراد موفق

ترجیح میدن خسته باشن تا بازنده

بازدید : 259
پنجشنبه 7 اسفند 1398 زمان : 14:27
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اغواگر

زنا جیغ میکشن...بچه‌ها‌هاج و واجن...مردا سعی میکنن خودشونو کنترل کنن ولی نمیتونن...همه نگرانن...ی چیز گرم گونه‌هامو خیس میکنه...گمونم اشکه...ب جسم بی جونی ک وسط حال افتاده نگاه میکنم...همین دیشب بود که تا صب کنارش بودم...کاش بیشتر می‌موندم...البت تنها تفاوتش این بود ک نفس میکشید و تکون میخورد...ولی الان...عاغاجونم راحت شد...از دردی ک دچارش بود...

لدفن فاتحه بخونید...

بازدید : 274
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 22:20
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اغواگر
نترس :: اغواگر

اغواگر

گاه نوشته‌های پسرکی تنها
اغواگر

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

نویسندگان

پیوندها

پیوندهای روزانه

شنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۸، ۰۳:۳۷ ق.ظ |پسرک تنها | ۷ نظر
  • پسرک تنها

نظرات

پاسخ:
:)

عاره دیگ...تحمل تنهایی بهتر از گدایی محبته...

پاسخ:
تنهایی‌ی مرد قوی و قوی تر میکنه...

😂😂😂

فکرامو میکنم...

😀😀

پاسخ:
:)

خدایا خودت میدونی ک فقد برای شادی دل بنده‌هات تلاش میکنم....

پاسخ:
:)

پاسخ:
:)

چطوری تو کم پیدایی

پاسخ:
:))

باعشه...قبول...

پاسخ:
چی...؟

بازدید : 464
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 22:20
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اغواگر

من چ کسی هستم؟این سوالی است که هر روز می‌پرسم.

مادرم می‌گوید : تو زیباترین گلی هستی که در باغچه‌ی زندگی ام دارم.

پدرم میگوید : تو حاصل پینه‌های دستان کسی هستی که عمرش را ذره ذره به پایش ریخت تا کسی شوی که هستی.

پدر بزرگم میگوید : تو لذت بخش ترین حسی هستی که هر پیرمرد می‌تواند حس کند.

برادرم می‌گوید : تو بهترین الگویی هستی که هر نوجوانی می‌تواند داشته باشد.خواهرم می‌گوید : تو حامی‌ترین حامی‌ای هستی که هر دختر آرزویش را دارد.

همسرم می‌گوید : تو محکم ترین تکیه گاهی هستی که هر دختر میتواند داشته باشد.دوستم می‌گوید : تو با معرفت ترین انسانی هستی که وجود دارد.

پس من آن چیزی نیستم که می‌گویم , آن چیزی هستم که تو در من می‌بینی.

بازدید : 282
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 22:20
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اغواگر

همیار رایانه (9099071728 ) پاسخگوی تلفنی سوالات و مشکلات رایانه، موبایل ، تبلت ، لب تاب، مشکلات اینستاگرام و تلگرام و ....
وبلاگ عالی و مطالب آموزنده و مفید بود .
همیار رایانه پاسخگوی تلفنی سوالات ومشکلات رایانه وموبایل
شماره تماس 9099071728
www.hamyarrayaneh.ir سایت:
تلگرام : https://t.me/HamyarRayaneh
اینستاگرام :
https://instagram.com/_u/hamyarrayaneh

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 6
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 3
  • بازدید کننده امروز : 4
  • باردید دیروز : 78
  • بازدید کننده دیروز : 68
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 167
  • بازدید سال : 193
  • بازدید کلی : 5055
  • کدهای اختصاصی